ساعت مردگی من
نازکی قلمم را به رخ می کشد .
سوراخی که وسط کاغذ را نشان می دهد
تمام سناریو را نیمه تمام می گذارد.
آخرین بار ایده هایم سطل زباله را پر کردند .
دوباره عقربه ها ایستاده اند و من حتی خلافشان نمی توانم حرکت کنم .
نگاه دنیا روی دوشم سنگینی می کند و توان مردن را از من گرفته اند
جریان آب راهی به آبادی نمی برد .
موسیقی تکراری خاموشی درونم را خدشه دار می کند .
پارچه ای بی نهایت روی نداشته هایم کشیده ام
اما چه فایده که حتی گذر خاک هم به آنها نخواهد خورد .
Let Me Not Forget For A Moment...
برچسب : نویسنده : idead-sparrowe بازدید : 187