هاله ی نور
چون سوت و کور
رویای دور
چون خوابی سرد و ناصبور
چسبیده به زور
خوابیده به گور
نمی خواند هیچ
نمی خواهد ولی گیج و ویج
چشمانش جویای راه
دستانش جویای یار
سرگشته ی دیارو زخم خورده ی روزگار
خورده به بن بست های بیشمار
باد آورده های، یادواره های، لاله زارهای،همچون خار
سازش های بی دلیل روزهای زار
کاش که برود نه هرجا
نه اینجا و نه بماند آنجا
نه غصه ی دیروز
نه امید فرداها
بمیرد تنها
نه بهشت
نه برزخ
نه دوزخ
نباشد ، همین
تا ابد باشد و بماند این نبودن ها ...
Let Me Not Forget For A Moment...
برچسب : نویسنده : idead-sparrowe بازدید : 203