مرگ كه آمد وعدهی جاودانگیام دادو دنيايی آزاد...آنقدر آزاد، بینهايت سپيد درخشان چون الماسوعدهاش رويای هميشگیام بودهرآنچه نداشتم و میخواستم وقتی آغوشش را برايم گشود و دستانش جويای دستانم شدترديد رهايم نكردقلبم را در مشتش فشرد تا نفسم بريدبا دست ديگرش سرم را به عقب برگرداندسياهی را نشانم داد فرشتهای ميان شهر سنگری ساخته بودكوچك اما مستحكم فرياد بر من آوردفريادی كه قلبم را لرزانداز رويايش گفت از جاودانگی و سپيدی و نور ابدیاما در آن سنگر كنار اوهمراه اسرای سياهی برای نجات نور، برای نجات آسمان و ماه و خورشيد ...ترديدم به يقين مبدل گشت آغوش مرگ را ترك گفتم اما مرگ هديهای برايم به ارمغان گذاشتالماسی آتشين آغشته به خشمِ جهنمی ابدیبه سوی فرشته دويدم سياهی پشت سرش به كمين بوداو را كنار زدمآخرين نفسمپرتاب آتشی بود كه تاريكی را بسان علف هرزی خشكاند و ارتش سايههايش را چون خاكستر ازهوا زدود آن سنگر آرامگاهی شد، برای من، برای آزادی و جاودانگی. برچسبها: Women, Life, Freedom بخوانید, ...ادامه مطلب
رفتنت را . رد پایت را دوریت را باور نکردم . برگشتم دیدم رفتی ماندم من ولی فایده نداشت تا به حال کسی از مرگ بازنگشته جز من + تقدیم به روح بی نهایت هادی پاکزاد ... ,من مرگ را باور نمیکنم,من مرگ نور را باور نميكنم,مرگ تو را باور ندارم,چگونه مرگ را باور کنیم,مرگ عشق را باور ندارم,مرگ باورها,مرگ باوری,مرگ باور,مرگ باورهایم,چگونه مرگ عزیزانمان را باور کنیم ...ادامه مطلب