- سی سالگی چه حسی داشت؟+ نمی دونم! راستش من از سه سالگی به بعد دیگه حسی نداشتم... - چرت نگو ...+ وقتی همه ی عمرت دنبال چیزی گشتی که هرگز نبوده، شابد فهمیدی که چی می گم. - مثلا چی ؟+ سی سالگی در سه سالگی ...برچسبها: My Facts بخوانید, ...ادامه مطلب
The sea's warm kiss, it brushes me Waves cradle, a gentle embrace at sea With fish, a dance, a joyous spree No stranger now to this world, to be Oh, hasten, let my ashes flee Embrace the trash, set my spirit free, ...ادامه مطلب
Can you feel itThe sorrow, the grief of your waste lifeThe shadow of despair hunts your soulEvery time when you hope for the tomorrow They show up and crush your spirit This is my life I have so much to lose ... But myself, is not one of themبرچسبها: Its about me بخوانید, ...ادامه مطلب
talking is such a waste of time... it's your choice to talk, but there is no listenning ear for your words... your hopes and your dreams are in the middle of your peace. you can choose to talk or you can choose to be free. free of judgement and sco. even free from yourselfبرچسبها: My Facts بخوانید, ...ادامه مطلب
آفتابی بی رمق از سرچشمه ای که حالا راهش را گم کرده است بر موهای سفیدم می تابد. هوایی آلوده از درد، ریه های معیوبم را در بر می گیرد. ابرها دیگر خانه ای ندارند، مادر ترکشان گفته و از یتیم شدنشان تنها، می گریند. زمین دیگر جای امنی نیست...طبیعت به خشم آمده و کمر به نابودی گرفته است. مادر وقتی فهمید پدر صندوقچهی قدیمی را بدون اجازه نبش قبر کرده و خودش را درونش پنهان نموده بر سر کودکانش فریاد برآورد، از غصه یکباره موهایش سفید شد و دستانش چروک. چاره ای نداشت پس سر به بیابان زد... جایی که اولین بار زاده شده بود... از همان قطراتی که کودکانش از چشمانشان سر داده بودند. پدر دیگر سالهاست در صندوقچه دفن شده. درست بعد از مرگش تصمیم گرفت مادر را این بار برای همیشه ترک کند. موهای سفید مادر، در بیابان کولاکی پدید آورد که دنیا به خودش ندیده بود. تمام جانوران صحرا از ترس مادر، تغییر وجود دادند و شکل دیگر به خود گرفتند... شغال ها خرس قطبی شدند و مارها پنگوئن... مادر در دنیایی که برای خود ساخته آسوده بود، کودکانش بر موهای سپیدش می باریدند و من میلیون ها سال نوری با صندوقچه ای خالی به دور از آنها با آفتابی بی رمق بر موهای سپیدم، با ریه هایی معیوب ،استخوان های پدرم را به یاد خنده های آسمانی آنها دود می کنم ... برچسبها: My Stories بخوانید, ...ادامه مطلب
I missed talking and only talking without being judged... I forgot the sweet tastes of having an ear to listen to you... hearing your hopes and dreams... your naging and complaining, and then holds you and smiles, tell you that everything is going to be just fine. who can do that to you? If you had this person that I described, you are the one lucky bastard. be happy and greatfulبرچسبها: My Facts بخوانید, ...ادامه مطلب
رهایی را یافتمدر کنجی تاریکدر میان تارهایی پوسیدهبا گردی سپید سرتاسرشساکت و صامتسیاه و سفیدنزدیکش شدممرا ندیدمرا نشنیداما دردش رااندوهش رازخمش رامن به جان کشیدمابرها را کنار زدمآفتاب را رویش تاباندمتارها را دریدمگردها را زدودمرهایی را رها کردماما ...رهایی تنها مال او بودو حالا من گرفتار ...برچسبها: My Poems بخوانید, ...ادامه مطلب
کاری به کار آسمان نداشته باشید ...از زمانه نرنجید دیگر باید بزرگ شد از دست هیچکس کاری برنمی آید درد را در آغوش بگیرید . کابوس را در قابی بزرگ بر دیوار بکوبید .امید را در صندوقچه ای نامرئی زندانی کنید, ...ادامه مطلب
خون پاشیده روی زمین ، خاکستر کلبه ای شاید ، یا حتی هرچیزی که قابل اشتعال باشد ، در هوا پخش شده ... اینجا زمان ایستاده است . ساعتی اختراع نشده . نه ماهی است و نه خورشیدی . هیچ صدایی آرامش را برهم نمی ز, ...ادامه مطلب
حالا زمان زندگی نیست ... حالا تنها زنده ماندن است که اهمیت دارد . هوایی که وارد ریه هایم می کنم دیگر خالص نیست . تصاویری که در ذهنم نقش می بندد واقعی نیست ... این ها خیالات دیگران اند که حرف اول را در, ...ادامه مطلب
ساعت مردگی من نازکی قلمم را به رخ می کشد . سوراخی که وسط کاغذ را نشان می دهد تمام سناریو را نیمه تمام می گذارد. آخرین بار ایده هایم سطل زباله را پر کردند . دوباره عقربه ها ایستاده اند و من حتی خلافش, ...ادامه مطلب
من آدامس جویده شده ای هستم .مدت هاست که سرد و کرخت شده ام بی شکل و بی فرم هر بار ناخواسته به جایی می چسبم حتی هیچکس رغبتی ندارد تا در سطل زباله هم ، مرا همراهی کند . دست آخر توسط کارگر یک کارواش با آب داغ و یک کاردک از کف تایر ماشینی زدوده میشم و تا ابد در جویی شناور ... برچسبها: My Poems, ...ادامه مطلب
هر روزهنگام غروب با آخرین روزنه ی آفتاب جهان به پایان می رسد و شب هنگام ، ارواح خاکستری بر خواب های آشفته ی مردم ِ مـُـرده فرمانروایی می کنند . قرن هاست که خورشید دفن شده ... اما مردم خیال خامشان را با چای صبحشان دم کرده و سر می کشند ! برچسبها: My Poems, ...ادامه مطلب
بدنم را به شب فروختمتا با تکه اناری لبان خشکم را سرخ کنم ناگه روز، دانه هایش را زیر پایش له کرد و خونم از رگ جاری شد ... ندانست که این خون ، تنها امید من بود حالا روز و شب، دست در دست هم، باغ اناری دارند از خون من ... برچسبها: My Poems , ...ادامه مطلب
در روزی از سالهای نه چندان دور من زیباترین انتقام دنیا را خواهم گرفت ! , ...ادامه مطلب